دکتر مریم نقدی یکی از زنان موفق ایرانی است ،وی در دوره دانش اموزی سابقه ۳ سال جهشی دارد وفارغ التحصیل دکترای داروسازی از دانشگاه تهران میباشد اوتنها زنی در جهان هست که همزمان دکتر داروساز ،خلبان ،شاعر و نویسنده ،نقاش و ورزشکار در رشته های اریال هوپ ، شنا وسوارکاری… میباشد وی همچنین دارای گواهینامه مدیریت health MBA از دانشگاه شهید بهشتیست و نوازنده گیتار ،پن فلوت و کالیمبا میباشد و همچنین هنر مند رشته های سوخته نگاری روی چوب،عروسک سازی و گلسر سازی و شمع سازی و… می باشد. از جمله اثار این نویسنده کتابهای ؛ گذر از منفی یک تا بینهایت زندگی در روشنایی، به همین سادگی ،در همین نزدیکی، و کتابهای شعر در آغوش باران،صدای سکوت، من بی تو، در پیله ی تنهایی، اندوه لبخندهای بارانی، عاطفه من تو ماکو ، بهترین باشید برای ناپلئون قلبم، می باشد. همچنین یکی از
بهترین مشاوران در زمینه ایجاد اشتغال
می باشد.
ساخت مجسمه های چوبی و عروسک سازی
درباره ما
خانم دکتر مریم نقدی
خلبان هواپیمای فوق سبک
فارغ التحصیل رشته داروسازی
نوازنده گیتار ، پن فلوت ،کالیمبا
دارای گواهینامه مدیریت Healt mba
گلسر سازی
موسس و مسئول فنی داروخانه شبانه روزی ملل
حکاکی چوب
سوخته نگاری و شمع سازی
هنرمند رشته های نقاشی
عروسک سازی
ساخت مجسمه های چوبی
شاعر و نویسنده
نتایج موفقیت آمیز خانم دکتر نقدی
78%دارای گواهینامه مدیریت Healt mba
85%نوازنده گیتار، پن فلوت ، کالیمبا
93%فارغ التحصیل رشته داروسازی
73%هنرمند رشته های نقاشی
88%سوخته نگاری و شمع سازی
89%خلبان هواپیمای فوق سبک
خلبانی هواپیمای فوق سبک
نویسندگی
اشعار
من کعبه ی عشقم مراطواف کن به خانه ی دلم که پا میگذاری در خرج لبخندهایت سخت نگیراصراف کن در جنگ با دلم اسلحه ی قلبت را غلاف کن در کوچه ی دلم خیمه بزن ائتلاف کن قلبم را نشکن بیا هفت بار دور هم بگردیم با دلم حل اختلاف کن برگهای درخت تنم از هجوم بادهای زندگی شکسته است بیا در حوض دلم وضو ،بگیر در قنوت نمازت اعتراف کن بیا مرا از بخشیدن دل سنگت معاف کن بیا دلت را با خدای کعبه اندکی تو صاف کن بیا خدای قلبم غمگین و دل شکسته است بیا فکری به حال گره های این کلاف کن میان من و تو تا بیکران فاصله افتاده بیا فکری برای این شکاف کن می گویند ترک دین و مکتب عشق کن تو این بار گوش نکن خلاف کن
در آغوش تو عشق خلق شد ماهی تشنه ی قلبم در عطش قطره های آب در دریا ی ،انتظار غرق شد به خشکی کشیده شد تن کویریم بس که به انتظار دیدن تو سرش گرم شد رنگین کمان اشکهایم بی رنگ بود از منشور دل بارانیت گذشت که هفت رنگ شد به عریانیه نفسهایت قسم خمار شب در اندوه دیدنت پر درد شد به سیاهیه عقیق دستت قسم آرزو رویا ماند چون دلش سرد شد
باز امشب حال غزلهای دلم طوفانیست آسمان دلم میبارد و چشمهایم خیس و بارانیست بعض در دل تنگم شکسته و گریه ام طولانیست بی قرار توام و یاد تو در قلبم حک شده است خاطراتت در دل من زندانیست نفسهایم بی تو سرد و یک شکلند آوای قلبم بی تو آوازی تکراریست حوصله می خواهد بی تو زنده بودن، زندگی کردن بی تو حال شعر و غزلهای ،دلم همه شان آواز تنهاییست بال پرواز ندارم بی تو بی تو شعرهایم هذیان تب یک بیماریست افسوس راه خانه ی من تا خانه ی دل تو راهی طولانیست و جای خالی تو در آغوشم سرد و خاموش و بی دلداریست بی قراری ؟ صبر کن حوصله کن طرح تقدیر ،جهان روی بوم وصال من و تو پر از آرامش و زیباییست درد دوریت یک درد نیست یک بیماری سخت و مزمن و پر زجر و طولانی است
کاش میشد نان گرم سفره ی قلبت شوم سایه ات با من غریب است من ابرت شوم مات خورشید نگاهت، در آسمان چشمت بنگرم من جا در قلبت شوم عصر دلتنگی پر هجوم و نارفیق است کاش دور دنیا را بگردیم،دورِ هم تو تاج سرم باشی و من کفشت شوم دوست دارم در کنارت باشم اما باز دلتنگ شوم
عشق من چای هم بی تو دورویی میکند با تو میچسبد بی تو میسوزاند دلتنگ است یاد قوری میکند استکان چای میلزد از لبم ،اهسته دوری می کند
من حبه قندی بودم که از دست تو در پیاله ی چای افتاد دست پر مهرت مهر تو را روی بوم دلم نقش زد و قلبم در دام افتاد
چون پر،پروانه سوزد در حریم کبریا لاجرم در پیله ی پروانگی جا خوش کنیم من صدای خویش را گم کرده ام پیش از تو حیف لاجرم در این سکوت آهسته غوغا می کنیم
شبی به کبوتر مست دلم سر بزن بمان قدر عشق را قبل مردنم، قبل رفتنم بفهم، بدان به خاطر من دفتر خاطراتمان را ورق بزن بخوان صدای طپش های قلبم را گوش کن بلدشو بدان با همه غریبه شو برای من با من بمان کمی برایم شعرهای عاشقانه بخوان
پاییز شد دیگر فصل دوستت دارم و عشق نیست عاقبت انسان گاهی جهنم است همیشه بهشت نیست قلب کوچکم سیاه پوشیده دلم پر از محرم است تا ابد اینجا عید نیست کسی انگار رو به روی ساحل دلم فریاد میزند میخواهم تنها باشم بروید صیادان سیل ،آمده، فصل صید نیست نمیدانم چگونه معلم دلم به تو نمره قبولی میدهد مگر این معلم دیوانه نمره ی صفر را بلد نیست
مثل باران ببار و گلایه نکن عشق را فدای حرفهای پر کنایه نکن زمین گرد است از هر طرف که راه بیفتی میرسی برای نرسیدن نیامدن دوری راه را بهانه نکن بگذار چشمهایت با من گفتگو کند این سکوت را فدای حرفهای عاشقانه نکن
بگذار زیر باران کمی بهانه کنیم به کم نوری خورشید بخندیم از ماه و از ستاره بگوییم و گلایه کنیم بگذار با سرانگشت خیال روی پنجره ها پل بکشیم روی خاک خیس از باران دوباره جوانه بزنیم حوصله کنیم بگذار بی چتر زیر باران نفس بکشیم برای شاد شدن بیا کمی هلهله کنیم برای شبهای بی ستاره بیا یک فانوس بخریم در دل تاریکیها بیا کمی زلزله کنیم
مرا با اشتیاق بازوانت در آغوش بکش برایم شمع روشن کن مهتاب را روشن نکن آفتاب را خاموش بکش جناق سینه ام که میشکند از حس دلتنگی برایم روی بوم نقشی از یادم تو را فراموش بکش بیا و روی بوم نقاشی دلم برای حس و حال ساکت دلم دو تا گوش بکش بیا کلید سل نتهای من شکسته است برای این سال خرگوشیم هزاران سفر برای این دخترک خانه به دوش بکش
بیا برای این بخت خفته ی بیهوش کمی هوش بکش
دیوارهای تُنگ دلم ،گل خشتی دارد بغلم کن خون رگهای تنم ،عطر بهشتی دارد ناخدای دلم باش ،دلت روی رود رگم قایق و کشتی دارد بند چشم تو شده رخت دلم
چشمهایت عجب عادت زشتی دارد می کشاند دل را تا پرتگاه عدم
شاید نمی داند دلت که یک عاشق مشتی دارد می خندد و میگوید که نترس دلم تیر مشقی دارد تکیه کن به دلم خانه ی دل مبل ندارد ولی قالی و پشتی دارد
دل به دریا دادمو دریا دلم را برد برد کوسه ی تنهایی تکه های خونی قلبم را برید و خورد خورد ماهی کوچک قلبم بی حوض شد از شوری دریا چشید و مرد مرد سیب را حوای دلم از شاخه ی طوبی چید از بهشت رانده شد در خاک مرد باغ موهایم در میان طوفانها چون رز پژمرد مرد بره ی قلبم، گول چوپان را خورد در زیر شلاق گرگ بد ذات مرد مرد
به عشق دو چشم تو شاعر شدم من دیوانه، انگار عاقل شدم زیر نگاه تو چادر زدم ماندم نرفتم زائر شدم من از جان گذشتم برایت کافر شدم دل را در نگاه تو شستم طاهر شدم برای دادن جان به پایت حاضر شدم
من و دل زیر سنگینی دلتنگی شکستیم چقدر تاب آوریم گر برانی گر بسوزانی ایمان آوریم بیا به پیغمبر چشمان هم ایمان آوریم
باز باران میبارد و درد نو در سینه میکارد خیال سرد و تاریکت از این سایه چه میخواهد؟؟
مسیحای من دوباره از راه خواهی رسید دوباره در دلم تو ریشه میکنی دوستت دارم را روی زبانم دوباره کلیشه میکنی دوباره کویر دلم را تو بیشه میکنی و زندگی را برایم پر از حس آزادی و عشق اندیشه میکنی دوباره در صحرای دلم گل میکاری دل بیابانی ام را تو بیشه میکنی دوباره در دلم جوانه میکنی مرا عاشق پیشه میکنی دوباره در بند بند دلم سبز میشوی در تن من تو برگ و ریشه میکنی غم چشم انتظاری را محو چون بخار روی شیشه میکنی مرا رها از واژه های نشد و نمیشه میکنی دوباره تنور خالی دلم را پر از عطر کیک و کلوچه میکنی دوباره استکانم لبریز میشود از چای خانه ی رنگی دلم را تو قصری بی مانند در این کوچه میکنی
بعد من آغوش پاییزیم را گم نکن برگهای شعرم رنگ خورشید است در این برگ ریزان ابری نباش
باران احساسم را تو سردر گم نکن با هوای خیالت هر شب هم آغوشم کلید قلب بی قرارم را گم نکن در کوچه پس کوچه های خاطراتم گمم عشق را فدای حرف مردم نکن دستهایم را محکم بگیر ول نکن
من دوباره بعد زمستان سبز خواهم شد من دوباره درخت خواهم شد من بازنده نیستم من دوباره کوهی سر سخت خواهم شد گرچه تبر شکسته جانم را من هزار بار که بمیرم در خاک کوی تو باز به این خاک پایبند خواهم شد من دوباره قویی قشنگ خواهم شد من دوباره تو را پس میگیرم از سرنوشت من دوباره در نقاشی زندگیت رنگی پر رنگ خواهم شد
بی تو خورشید چشمانم در ساحل انتظار دوباره غروب خواهد کرد من دلتنگ تر از دیروز امروز و فردایم دوباره تصویرت در چشمانم یک لحظه جان میگیرد دوباره عبور خواهد کرد من بازنده ی بازی تاس مردمکهای چشمان توام من به باختن پیش چشمان تو احساس غرور خواهم کرد من هر ثانیه هر لحظه خاطرات آغوشت را پر تکرار دوباره مرور خواهم کرد من این قفلهای فراق را میشکنم من از این قفس رها میشوم به قله های پر مهر آغوشت دوباره صعود خواهم کرد تو بگو دوستم داری من تمام راستیهای عالم را فدای این دروغ خواهم کرد من دور از تو کودکی بی احساسم در کنار تو احساس بلوغ خواهم کرد با من بیا ، تو که کنارم نباشی ساکت نمی مانم چون کودکی بی انضباط شلوغ خواهم کرد
بی تو چهارشنبه سوریم، مگر سر میشد عید آمد و رفت این سیزده نحس مگر در میشد چشم من مثل دل ابر همش تر میشد بس فال گرفتم دل من عاقبت آخر عید هم اشعار حافظ را از بر میشد کاش تصویر تو در خانه ی دل عکس مصوّر میشد کاش دل تو اندازه ی من برای دل من تنگ میشد کاش خانه با قدمت باز معطر میشد
خدای من زمن گذر نکن بی تو ،تلی خاک هم نیستم رها ،خسته،بی سرانجام بی تو کیستم؟؟؟؟
ببین خداوند امشب با اشکهای من گریه کرده است آسمان را به خاطر من راهی هزار پله کرده است تا ابد فرصت تولد دوباره میدهد به این روح سرگردان ببین خورشید را برای تابیدن به سرنوشت من،خداوند زله کرده است